دختر و راهب
دختری سوار اتوبوس شد و کنار راهب جوان نشست... به راهب نظر داشت ولی
راهب جوان از قصد دختر با خبرشد و زود پیاده شد... راننده اتوبوس که متوجه شده
بود به دختر جوان گفت: راهب شبها درقبرستانی مشغول عبادت است..تو امشب با
لباس فرشتها برو و بگو من از طرف خدا آمده ام... دختر جوان رفت و نصفه شب که
راهب مشغول دعا بود به پیش او رفت و درخواست خود را در لباس فرشته گفت...
راهب با هزار زور قبول کرد.. وقتی که کارشون تموم شد دختر ماسک خود را
برداشت و گفت: سوپرایز... ! من همون دختر توی اتوبوسم....!!!! راهب هم ماسک
خود را برداشت و گفت: سوپرایز..!!! منم راننده اتوبوسم..!!
[ جمعه 30 خرداد 1393 ] [ 14:25 ] [ بهنام ]
[ ]